وصیت؛ خانهی بعد از من
سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ
حالا نه فقط با این، ولی با چند قلم بیشترش، همهی حرص و طمعم برای داشتنها خاموش میشود. خانهام مَثَلِ آشیانهی مرغ و خروس است؛ خودم هم. که تمام شبهایی که دور از خانهام، اسپندِ روی آتشِ بیقراریام. (مگر سویدای دلم را به مُهر بیقراری نشان زدی؟) آن طاقچه جای قرآن پیچیده به پارچهی سپید و کاسهی آب و آینه است. جای مدام گرد و زنگار گرفتن. طاقچه گواه ته و توی دل است و آثارش؛ تماشا و انتظار. از انتظار چیزی خاطرت هست؟...
از گوشهی دنج و کرسی و پتهی هفترنگ، من را نگیر. تکیهگاه نوشتنم، خواندنم. گفتن و شنیدن و مؤانست با آنکه همدم است...محرم است. دوست و همدل است. "همقفسی" هم عالمیست!
اما قربان روی ماهت، محراب تنهاییها مگر دعای ما را تا کدام آسمان بالا میبرد؟ دنیا سقف محکمی دارد.
از گوشهی دنج و کرسی و پتهی هفترنگ، من را نگیر. تکیهگاه نوشتنم، خواندنم. گفتن و شنیدن و مؤانست با آنکه همدم است...محرم است. دوست و همدل است. "همقفسی" هم عالمیست!
اما قربان روی ماهت، محراب تنهاییها مگر دعای ما را تا کدام آسمان بالا میبرد؟ دنیا سقف محکمی دارد.
۹۴/۰۹/۱۷
دلم برای خانه ی مرغ و خروسی ات پر کشید.:*