نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

۱ مطلب با موضوع «نامه ها» ثبت شده است

آنقدر از شهد و زهر اوقات نوشتنم میگذرد که میترسم آنچه به زبانم می آید کمینه حق آنچه در دلم هست را بیان نکند. آن هم درست وقتی که میخواهم با کلمه ها لقمه های محبتم را در دهان تو بگذارم. آن هم درست وقتی که حرف از نوشتن به تو در میان است. به تو گفته بودم نوشتن را فقط برای نامه ها خواسته ام؟ غیر از این مگر واژه ها به چه کار می آیند؟ یا محبت اگر برای نثار کردن به بهترین لایقش نباشد، بیچاره غایت خلقتش برای چیست؟

شاید آدمهایی که میتوانم به آنها نامه بنویسم را از دست داده ام یا کدورت و کسالت دلم به حدی رسیده که خداوند روزیِ نوشتن را از من گرفته. دومی را خوب ازش خبردارم. هر چه میگذرد، کینه ها و افکارم بیشتر به زمانه ام میبرد. خیلی کلکها و تدبیرها و به دل گرفتنهای مرسوم را یاد گرفته ام؛ به آنها عادت کرده ام و ازشان درس میگیرم. اما دلم خوش است که سپیدی های تو به من سرایت کنند. از زلالیهایت به من بچشانی. دلخوشم که محبتم به تو گل میدهد و سبزم میکند.


به عهد و عقدی که هر روز تازه میکنیم تا تیزیها و کجیهای هم را صاف کنیم. دلخوشم به نرمی و انعطاف تو که سختیهایم را میپوشی و فراموش میکنی. یادت هست پدرت روز خواستگاری گفته بود شما لباس همید*؟ زیباترین عیب پوشم بوده ای از هر لباسی بیشتر. بهترین کمک و پشت و یادآور خدا. عزیزترین رفیق راه. غیر از تو که این همه مهربانی میکرد با من؟ شانه کردن موهایم را به که میسپردم؟ نگرانی مشغله ها را که با کمکهایش از دلم میزدود؟

مبارک است همه ی هستی ات برایم عزیز دلم.

*هن لباس لکم و انتم لباس لهن» (187)بقره 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۲۸
مهدیه فاتح