نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

۲ مطلب با موضوع «الإنتظار أشد من الموت» ثبت شده است

انگار نافم را با انتظار بریده باشند. انتظار به گوشه ی خانه ی مرتب و پیچیده به بوی گرم غذای تازه. اما بی رسیده ای از راه.

پ.ن: گفتم ده روز کم نیست؛ دست کم برای طاقت من. آمدنم دلتنگی را زخمتر کرد؛ مثل "باطل  شد" امشب بعد از دو ساعت و نیم. دیگر "بی من مرو". اصلا. هیچ وقت.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۳
مهدیه فاتح

حاضر شده روی تخت نشستم و از اندوه اینکه نمیدانم خودم و مهمانی‌ام چقدر از شما دور است، دانه‌های اشک غلتیدند. 

دلتنگم از این همه بعیدی و بعد. گفتم نه کل بکشند، نه نقل بریزند.


پ.ن: تو که نزدیکی. اما طول راه ما را به عطوفتت قیچی کن. 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۰۶
مهدیه فاتح