مصرعی قاب بر دیوار سبز خانه ی "آ" هست که هر بار ما را شیفته و شکسته میکند:
چون دوست دلِ شکسته میدارد دوست...
مصرعی قاب بر دیوار سبز خانه ی "آ" هست که هر بار ما را شیفته و شکسته میکند:
چون دوست دلِ شکسته میدارد دوست...
چونکه خواستم با نوشتن بمانم، بیشتر و دم به دم، توی ذهنم نوشتم بی آنکه از صف واژهها شده حتا سرباز کوچکی روی دشت سپید کاغذ، پایی به استراحت دراز کند، یا ردی از خون به شمشیر و نیزهاش در هوای کاغذی دفتر آبیام به جا بگذارد.
پریشب پنجرهی اینجا را باز کرده بودم و تکیه داده به دیوار، به خیال خودم کلمه میرقصاندم. به خاطر مکثهای طولانی، مانیتور بیهوش میشد و با فشردن دکمهی اینتر، خاصیت سطل آب بر صورتی از هوش رفته را بازی میکردم. گاهی رد اشک هم جوی کوچکی بین دکمههای کیبرد میشد که یکباره لپ تاپ خاموش شد و تا فرداش نخواست به نت راهی پیدا کند*. الان هم جای نوشتن، میروم که بخوابم تا فردا حرفِ اِ را یاد بچهها بدهم. کتاب الفبای زرینکلک دستم است و شعری هم برای این حرف ندارد. شعر خ و مرغ و خروسش را دوست دارم. کاش فردا روز، حالم باشد و بیایم از امن و امان و آرزوی یک خانهی مرغ و خروسی بنویسم...إن شاء الله.
*یکی از دخترکهام وقتی نوک مدادش توی تراش میشکند میگوید: «خانوم! این تراشه بلد نیست مدادم رو بتراشه.» امان از تراشهای نابلد که فقط میشکنند و زخم میزنند.
ای دوست! قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنام بستان
*جرئت خالصانه خواندن این رباعی را نداشتهام وقتها و مدتها...نه تنها جرأت خالصانه زمزمه کردنش را نداشتم، که وحشت داشتم از تصورش؛ از تصور "آنام بستان"...ولی یک لحظه نگاهت را بر ندار، یک لحظه گوش باش! علم تو محیط است به تمام بیقراریها، خستگیها با تمام چیزهایی که خیال کردم/کردیم آرامشاند. خواه و ناخواه، دل، با جز تویی قرار نمیگیرد. این است حکایت تمام دلزدگیها و رنجهای بیحاصل جانکاه و مردافکنی که مقصدشان تو نبودی. چنان پردهی تجربه تمام منظرم را میگیرد که قطع و یقین میکنم خلوص و عشق، سپیدی و محبت به هزار لایهی خاک و خرابه مرده است. به «ای دوست» قیس بنیعامر سر مزار لیلی و جان دادنش، عاجزانه و غریبانه غبطه میخورم. دور این روزها و شبهام شده سیکلی از خستگی؛ عمیق و پنهان.
صدای شهرام ناظری در آلبوم "یادگار دوست"اش، نشسته به هوای پاییزانه و بارانزدهی امشبم. امشبی که عزیز است برای خاطر عید الله الأکبر فردا:
ای دوست...قبولم کن و جانم بستان.
خدا جان! مبارک باشد ولایت این آیهی بزرگ روشنت بر ما.