نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

۳ مطلب با موضوع «شهر تو» ثبت شده است

کلمه ها پرده ای میشوند و آویزان از چشمهایم، نمیگذارند جایی را ببینم. اشک میشوند و نمک گیرم میکنند. دست و دلم را از پرداختن به انبوه کارهای خانه میبندند. بیت شعری سوزناک میشوند و آتش به جانم میزنند. فیلمی بر پرده ی تلویزیون میشوند و هوشم را میپرانند؛ یا خیالهایی زنجیره ای و دور محبوب، که دیوانه ام میکنند. میجنبند؛ وول میخورند و دلم را این سو آن سو میچرخانند. مثل وسوسه ها، وهمها، کهنگی زخمها. مثل بتها که تو را از هر طرف به سمت خودشان میکشانند.

درین شبهای بلند مانده ام دور و دست خالی و بیشتر و پیشتر از هر چیز، بوی پیراهن یوسف را میخواهم. جای این هزار گورکنی که در عمق دلم شبانه روز مشغول کارند، فوج فوج فرشته ها را میخواهم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۶ ، ۱۹:۴۲
مهدیه فاتح

مُهری که این مدت بر لبم بود و واژه ها را دور از من نگه میداشت از چه بود را نمیدانم. اما مِن بعد، اگر مهری بر صدای واژه های من از عشق تو بخورد، من تسلیمم. و مجنون این عبارت کوتاهِ "دخیلٌ یا اباعبدالله" ی که از دهان زنان شیعه ی عرب میشنیدم. برای این پیروِ پر کم و کاست و پرمدعای تو که در حضورت رزق نوشتن از مهربانی ات خواسته، اگر همه ی واژه های عمرش فدای حُب تو شود، چه باک!...

بیا تمام صدای من را بگیر و از عشقت آتشم بزن. آنکه چشمه ای از آقایی و مهربانی تو را ندیده در همه عمر چیزی جز حرمان نبرده. سخی ترین میزبان عالم اگر خانواده ی پاک تو نباشد پس کیست؟ حضورت پروجودترین حضور عالم است و حبت سرخترین عشق عالم. به فرشته های اکناف حرمت حسودم. به نخلهایی که فاصله تو را با عباست پر میکنند. به قدمهایی که راه های عالمین را بذای رسیدن به محبت و زیارت تو طی میکنند و قدمهای من نیستند حسودم. به شهیدانت...حسودم. من را و همسرم را، فرزندان نداشته ام را، پدر و مادر و خانواده ام را قبول کن برای خودت. هر که همای قبول افتادن و رخصت تو بر دلش نشست، رستگار شد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۳۰
مهدیه فاتح

آن عنصر جادویی و دست نیافتنی ای که در عشق و هنر هست، هیچ وقت به واقعیت کشیده نمیشود. واقعیت، همان زمین سخت است...اما پاکی واژه ها را که میتوان به زندگی کشاند. دوست دارم مثل همه ی پروازها و آرزوها و سپیدی های نوشتن، پاک زندگی کنم. نمیخواهم کسی باشم که همه ی خوبیهاش در ادعاهای مکتبوبش خلاصه میشود و عملا ،خودآگاه یا ناخودآگاه، کسی دیگر است. 

ایاک نعبد و ایاک نستعین.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۴۶
مهدیه فاتح