مگر آمدن و رفتنمان بیشتر از رفتن و برآمدن نفس است؟ یا مگر عمرمان به قدر یک سجده، بیشتر قد میدهد؟ اگر دست تو را روی سر و شانهام نبینم، اگر نشانههایت ته و توی تاریک قلبم را نوازش نکنند، دوام نمیآورم همین یک سجده و یک نفس را هم.
طلوع کن. مشرق ابدیام کن. از همه عمر مغرب و در تبعید بودن گریزانم. گریزان و ترسان...
آفتابا!