نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

انگار نافم را با انتظار بریده باشند. انتظار به گوشه ی خانه ی مرتب و پیچیده به بوی گرم غذای تازه. اما بی رسیده ای از راه.

پ.ن: گفتم ده روز کم نیست؛ دست کم برای طاقت من. آمدنم دلتنگی را زخمتر کرد؛ مثل "باطل  شد" امشب بعد از دو ساعت و نیم. دیگر "بی من مرو". اصلا. هیچ وقت.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۳
مهدیه فاتح