نه همزبان دردآگاهی/ که نالهای خرد با آهی...
پ.ن: " و جهان از هر سلامی خالیست..."
نه همزبان دردآگاهی/ که نالهای خرد با آهی...
پ.ن: " و جهان از هر سلامی خالیست..."
بِنِگر
بنگر به سوی دردی,
که ز کس دوا ندارد...
پ.ن: درد دست و دل, به شرح قرار می گیرد. شرح درد را به اشک داغ شبانه وا می گذارم. جان تفصیلم نیست. تو از همین اشاره, قصه ام را میخوانی. کاش شبی به خواب, مرا میهمان آغوش یکی از آیه هایت می کردی; زیارتی که بیداری از پسِ خوابش, دوباره به دنیا بازم نمی آورد ...بازم نمی آورد.
هنگام ورود به این جا, درست پایین یوزر و پسورد, کنار ورود امن, نوشته: مرا به خاطر بسپار. بعد کنارش مربعی هست منتظر; برای تیک خوردن یا نخوردن...
ای دوست! قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنام بستان
*جرئت خالصانه خواندن این رباعی را نداشتهام وقتها و مدتها...نه تنها جرأت خالصانه زمزمه کردنش را نداشتم، که وحشت داشتم از تصورش؛ از تصور "آنام بستان"...ولی یک لحظه نگاهت را بر ندار، یک لحظه گوش باش! علم تو محیط است به تمام بیقراریها، خستگیها با تمام چیزهایی که خیال کردم/کردیم آرامشاند. خواه و ناخواه، دل، با جز تویی قرار نمیگیرد. این است حکایت تمام دلزدگیها و رنجهای بیحاصل جانکاه و مردافکنی که مقصدشان تو نبودی. چنان پردهی تجربه تمام منظرم را میگیرد که قطع و یقین میکنم خلوص و عشق، سپیدی و محبت به هزار لایهی خاک و خرابه مرده است. به «ای دوست» قیس بنیعامر سر مزار لیلی و جان دادنش، عاجزانه و غریبانه غبطه میخورم. دور این روزها و شبهام شده سیکلی از خستگی؛ عمیق و پنهان.
صدای شهرام ناظری در آلبوم "یادگار دوست"اش، نشسته به هوای پاییزانه و بارانزدهی امشبم. امشبی که عزیز است برای خاطر عید الله الأکبر فردا:
ای دوست...قبولم کن و جانم بستان.
خدا جان! مبارک باشد ولایت این آیهی بزرگ روشنت بر ما.