کریما، وفا کن
شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ
داشتم خواب میرفتم. آهنگه خواند:«کان مه شوخ و مهربان، داده قرار عاشقان». آخرهاش بود. مانده بودم بین رویا دیدن و عالم بیداری. اشکم دوید توی چشم و طرف بیداری را گرفت. آهنگ را زدم عقب که دوباره وعده بگذارد. اشکم داغتر شد. پتو را چسباندم به چانه. زل زدم به طاقچهی فن و گرگ و میش اتاقم که از روشنی چراغ اتاق مصطفا و نور کمجان بیرون حاصل شده بود. ذکری که دلم را رضا دهد, به یاد و زبانم نیامد. زیر لبی گفتم وعده بده. "این قرار عاشقانه را عدد بده". بگو فردا همین بند هم که میان ما و توست و نامش شده بندگی، میدری. وعدهی کشتن فراق بده. وعدهای زود-وفا.
دلم میخواست بدوم. جایی. دشتی. صحرایی. بیابانی. دریایی. توی همین شهر بیپیکر. روی پلههای برقی. خیابانها. حیاط مدرسه. پلههای اضطراری خانه. پلها و پیادهروها. به اندازهای که عمر انتظار و چشمبهراهی را تنها گز کرده بودم، دلم دویدن و پریدن میخواست. تمام شب.
برسم به وعده و قرار تو. باشی. بیحرف. در خلوت و سکوت. اشک من باشدو دامن تو. گاهی از خودم میپرسم توی دنیا چه میکنم...
اینکه تو میدانی باید باشم و هنوز مرا نبردهای به عالمی دیگر، نگهم داشته که بی غر زدن بمانم و دم نزنم.
حالا این دست من و دامن تو.
۹۴/۰۷/۰۴