نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

کریما، وفا کن

شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ
داشتم خواب می‌رفتم. آهنگه خواند:«کان مه شوخ و مهربان، داده قرار عاشقان». آخرهاش بود. مانده بودم بین رویا دیدن و عالم بیداری. اشکم دوید توی چشم و طرف بیداری را گرفت. آهنگ را زدم عقب که دوباره وعده بگذارد. اشکم داغ‌تر شد. پتو را چسباندم به چانه. زل زدم به طاقچه‌ی فن و گرگ و میش اتاقم که از روشنی چراغ اتاق مصطفا و نور کم‌جان بیرون حاصل شده بود. ذکری که دلم را رضا دهد, به یاد و زبانم نیامد. زیر لبی گفتم وعده بده. "این قرار عاشقانه را عدد بده". بگو فردا همین بند هم که میان ما و توست و نامش شده بندگی، می‌دری. وعده‌ی کشتن فراق بده. وعده‌ای زود-وفا.
دلم می‌خواست بدوم. جایی. دشتی. صحرایی. بیابانی. دریایی. توی همین شهر بی‌پیکر. روی پله‌های برقی. خیابان‌ها. حیاط مدرسه. پله‌های اضطراری خانه. پل‌ها و پیاده‌روها. به اندازه‌ای که عمر انتظار و چشم‌به‌راهی را تنها گز کرده بودم، دلم دویدن و پریدن می‌خواست. تمام شب.
برسم به وعده و قرار تو. باشی. بی‌حرف. در خلوت و سکوت. اشک من باشدو دامن تو. گاهی از خودم می‌پرسم  توی دنیا چه می‌کنم...
این‌که تو می‌دانی باید باشم و هنوز مرا نبرده‌ای به عالمی دیگر، نگهم داشته که بی غر زدن بمانم و دم نزنم.
حالا این دست من و دامن تو.
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۴
مهدیه فاتح

نظرات  (۱)

می‌ده، به زودی عدد می‌ده، وعده می‌ده. تو بخواه. چرا که نه :)
پاسخ:
عزیز دلی. دلگرمیت رو قربون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی