نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

هوای یوسف و هنگامه ی باران شهریور

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۴۶ ب.ظ
یوسف گم‌گشته‌ام، یوسف نیامده‌ام، پشت کدام سبزه‎‌ی بهار پنهان شده‌ای به بازی؟ بیا که چشم به راهم...بیا که خزان‌رسیده‌ی از تک و تا افتاده را بهار می‌کنی تو. به اشتیاق قدم‌های برنداشته و بازی‌های نکرده با تو دیوانه می‌شوم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۷

نظرات  (۳)

آخخخ... سرخی لُپ هاش فقط...

پاسخ:
لیلای تو هم همین‌قدر، یعنی مثل خودت ناب ناب است.
خل شدیم رفت :)))*
آقو من چی پس؟ آخرشم بی بچه می مونم. یادته دکتره رو؟ تا 25 سالگی باید بچه بیارم خب من! یه فکری کنین :)) 
در ضمن اسم بچه ی من محفوظه تو جمع نمی گم. هرچند به تو گفتم قبل ها محرم من;)
پاسخ:
نه خدت می‌جنبی نه می‌ذاری من سر و سامونت بدم. نمی‌ذاری خاله بشم. بدو. بجنب. من رو به آرزوم برسون.
مسئله اینه که به جنبیدن من نیست. من انتخابام اون چیزی نیست که باید. دیگه ترجیحم بر اینه که بشینم خودش بیاد :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی