نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

شرح غم این منزل راه

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۳۲ ب.ظ

همه از همه‌جا حرف میزدند و زل زده بودم به غذاها؛ به قضاوت‌ها. گاهی با دخترک نفیسه جمله‌ای می‌گفتم.

تنهایی، وحشی‌ترین گیاه به سرعت روینده است. قدیم‌ترین و محکم‌ترین پیوند را با آدم دارد. پریشب، از پل که میگذشتیم، چقدر دنیا نماندنی بود. چطور آمدن و برگشتن سوی تو این همه جاذبه دارد اما سهم ما هنوز روی زمین ماندن است؟

میدانی که فقط مهمانی تو را دارم؟ میدانی که چه‌جور دلتنگ سحرهای مدام اشک‌ریختن و خو کردن به این انزوای عریانم؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۷
مهدیه فاتح

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی