بفروش یک جامم به جان، وانگه ببین بازار من
جمعه, ۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۴۸ ب.ظ
یک کاسهی بزرگ فالوده و قیمهی یزدی هم حریف دلگرفتگی قبل از غروب نمیشوند. شب کویر وسط همهمهی بیآشنا چه لطفی دارد؟
۹۵/۰۱/۰۶
یک کاسهی بزرگ فالوده و قیمهی یزدی هم حریف دلگرفتگی قبل از غروب نمیشوند. شب کویر وسط همهمهی بیآشنا چه لطفی دارد؟
یاد یک حبه قند افتادم اونجایی که پسند می ره فانوس به دست تو کوچه ها بی قرار دنبال پسردایی اش...