نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

-

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۳۷ ب.ظ

از باغ فردوس که آمدیم بیرون، آسمان را نگاه کردم. گفتم چند شب است آسمان مرا یاد نیشابور می‌اندازد. دلم پر از غم شده بود. دلم تا خانه غمهای توی راه را هم انگار جمع میکرد. و دلم میخواست به جای رد شدن از خیابان برای رسیدن به تاکسیها بروم امامزاده صالح و چند فصل گریه کنم اما دیرم میشد.

خالصانه دوست داشتن و ماندن پای آن، غم دارد. غمی وسیع و قلب‌افکن. به وصل و فصل نیست.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۸
مهدیه فاتح

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی