خ اوّل خروسه
چونکه خواستم با نوشتن بمانم، بیشتر و دم به دم، توی ذهنم نوشتم بی آنکه از صف واژهها شده حتا سرباز کوچکی روی دشت سپید کاغذ، پایی به استراحت دراز کند، یا ردی از خون به شمشیر و نیزهاش در هوای کاغذی دفتر آبیام به جا بگذارد.
پریشب پنجرهی اینجا را باز کرده بودم و تکیه داده به دیوار، به خیال خودم کلمه میرقصاندم. به خاطر مکثهای طولانی، مانیتور بیهوش میشد و با فشردن دکمهی اینتر، خاصیت سطل آب بر صورتی از هوش رفته را بازی میکردم. گاهی رد اشک هم جوی کوچکی بین دکمههای کیبرد میشد که یکباره لپ تاپ خاموش شد و تا فرداش نخواست به نت راهی پیدا کند*. الان هم جای نوشتن، میروم که بخوابم تا فردا حرفِ اِ را یاد بچهها بدهم. کتاب الفبای زرینکلک دستم است و شعری هم برای این حرف ندارد. شعر خ و مرغ و خروسش را دوست دارم. کاش فردا روز، حالم باشد و بیایم از امن و امان و آرزوی یک خانهی مرغ و خروسی بنویسم...إن شاء الله.
*یکی از دخترکهام وقتی نوک مدادش توی تراش میشکند میگوید: «خانوم! این تراشه بلد نیست مدادم رو بتراشه.» امان از تراشهای نابلد که فقط میشکنند و زخم میزنند.