نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

خ اوّل خروسه

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۵ ب.ظ

چون‌که خواستم با نوشتن بمانم، بیش‌تر و دم به دم، توی ذهنم نوشتم بی‌ آن‌که از صف واژه‌ها شده حتا سرباز کوچکی روی دشت سپید کاغذ، پایی به استراحت دراز کند، یا ردی از خون به شمشیر و نیزه‌اش در هوای کاغذی دفتر آبی‌ام به جا بگذارد.

پریشب پنجره‌ی این‌جا را باز کرده بودم و تکیه داده به دیوار، به خیال خودم کلمه می‌رقصاندم. به خاطر مکث‌های طولانی، مانیتور بی‌هوش می‌شد و با فشردن دکمه‌ی اینتر، خاصیت سطل آب بر صورتی از هوش رفته را بازی می‌کردم. گاهی رد اشک هم جوی کوچکی بین دکمه‌های کیبرد می‌شد که یک‌باره لپ تاپ خاموش شد و تا فرداش نخواست به نت راهی پیدا کند*. الان هم جای نوشتن، می‌روم که بخوابم تا فردا حرفِ اِ را یاد بچه‌ها بدهم. کتاب الفبای زرین‌کلک دستم است و شعری هم برای این حرف ندارد. شعر خ و مرغ و خروسش را دوست دارم. کاش فردا روز، حالم باشد و بیایم از امن و امان و آرزوی یک خانه‌ی مرغ و خروسی بنویسم...إن شاء الله.


*یکی از دخترک‌هام وقتی نوک مدادش توی تراش می‌شکند می‌گوید: «خانوم! این تراشه بلد نیست مدادم رو بتراشه.» امان از تراش‌های نابلد که فقط می‌شکنند و زخم می‌زنند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۶
مهدیه فاتح

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی