مراقبم باش یا حفیظ
شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ
از صبح بهشان گفته بودم که مسئولیتش را به خودشان واگذار میکنم و اگر دوباره وسط کلاس صحبت کردنشان تکرار شود، خودشان جایشان را تغییر دهند و کنار هم ننشینند. میدانستم که برای بچههای این سن، صحبت سودی ندارد و تنها عمل است که کارساز است. دست آخر از نون خواستم جایش را با آ عوض کند؛ تقریبن صدایم از گلو در نمیآمد، از نون پرسیدم: «به نظرت چرا صدام دیگه در نمیاد؟» بقیه به جایش جواب میدادند. خواستم خودش بگوید. گفت: « از بس سر ما داد کشیدید خانوم»
یکباره دلم میخواست دود شوم و بروم هوا. منی که هیچ وقت تن صدایم را هم بالا نبردهام. از بیانصافی نیلا عصبانی شده بودم. دوباره بچهها شروع کردند به جواب دادن. ده دقیقهای برایشان از احترام و دوستی و الخ حرف زدم. حین سرمشق دادن برایشان آهنگ پاییز لیلا حکیمالهی را گذاشتم؛ طفلکیها دو ساعت و نیم بعد از ناهار را خیلی خسته میشوند. احساس میکنم برای مسئولیت پذیر کردنشان، برای درونی کردن رعایت قوانین درِشان، زیادی ناآگاهم.
تا همین حالا غصهدار بودهام...نه از کودکان معصوم نازنینم. از آوار شدن دیواری از حسرتها. هیچوقت در پاسخ کسی که عمیقن و قلبن دوستتان دارد و دوستش دارید،آخرین و تنها تیری نباشید که از پا میاندازدش. اگر برابر همه بیگانگان رویینتنی بیپاشنهی آشیل باشد، بدانید که برابر شما نیست. برابر شمایی که دوستتان دارد. و دوست داشتن تا بوده و هست، لطیف و نازک بوده...
۹۴/۰۷/۰۴