نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

نبیذ

آسوده تنی که با تو پیوست...

وَ لَمْ أکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقیّاً...
[زکریا گفت] و من هرگزخود را از دعا به درگاه تو محروم و ناامید ندیده‌ام‌‌‌...
"مریم/چهار"

نویسندگان
پیوندها

بی‌همزبان

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۶ ب.ظ

می‌رسم و کلید می‌اندازم. همه‌ی هوای خانه را می‌بلعم و غمم را توی دامنش رها می‌کنم.تنهایی و سکوت، قوت لایموت روزگارانم است؛ تنها خوراک‌هایی بر سفره که همیشه اشتهایشان را دارم..‌.

غم و پاییز، هر قدر هم مردافکن و پر زر و زور، خدایی دارند. خدایی که مهربانی‌اش خواب نمی‌رود و در هر اوضاعی نگهمان می‌دارد. که برمان می‌گرداند به خانه.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۰
مهدیه فاتح

نظرات  (۱)

مهدیه ... 
کاش که تو یادت باشم. اگر دشتی پیدا کردی، کاش که با پاهای من هم بدوی. اگر که خلوت سحرگاهی یافتی، کاش که با چشم های من هم گریه کنی و بخوانی اش. 
پاسخ:
یاد تو معلوم است که نمی‌رود از دلم. سحرگاه‌ گرگ و میش و دویدن و باریدن و یافتن آینه‌ای روی زمین را به دعای یکی از همین سحرهای پاییز خدا اگر که توفیق داشتم برایت می‌خواهم، عزیزکم...
:*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی